شيرينی فروش
درباره وبلاگ


Don't worry about others think...Most people don't use their brain very ofen
پيوندها
نويسندگان

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 316
بازدید کل : 12273
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

EvreythinG




در شهری در آمريكا، آرايشگری زندگي مي كرد كه سالها بچه دار نمی شد. او نذر كرد كه اگر بچه دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد!

روز اول يك شيرينی فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامی كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيرينی و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم يك مهندس ايرانی به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.

حدس بزنيد فردای آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، با چه منظره ای روبرو شد؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چهل تا ايرانی، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلمانی صف كشيده بودند و غر می زدند كه پس اين مردك چرا مغازه اش را باز نمی كنه!!!!!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

Addison
ساعت14:51---6 تير 1391
linket kardam.va azat mamnoonam

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : negin